چه فتنه بود که در عید گه جنان بگذشت


سواره بر من مسکین ناتوان بگذشت

سلام کردم و پرسید کای فلان چونی


همین بگفت و به شبدیز بر ، روان بگذاشت

چه گویمت ز سخن گفتنش که شیرینی


بغایتیست که آخر بدان دهان بگذشت

به سرو چون کنم ش مشتبه چه گویم


من این خطا نپسندم که بر زبان بگذشت

به خواب دوش بلا دیده ام نگاه کنید


به اعتبار که ام روز بر چه سان بگذشت

نظر به دست و کمان داشتیم و شست هنوز


گرفته بود که تیر از میان جان بگذشت

حواس ظاهرم اندر نماز بود و لیک


نفس نفس که زدم بر دلم نهان بگذشت

نهان نمی شود از آدمی و می گذرد


کسی ندید که هرگز پری چنان بگذشت

حلال کرد بر اصحاب خانقاه نظر


به چشم رغبت هر پیر کان جوان بگذشت

از آن نماز چه حاصل که از علو خیال


بت از برابر چشمم زمان زمان بگذشت

دریغ عمر نزاری که در گذشت ازو


چو باد صبح که از طرف بوستان بگذشت

کسی که زنده به عیسی دمی نباشد اگر


خضر بود به عدم رفت کز جهان بگذشت